دسته‌بندی نشدهسریال پوست شیرفرهنگ و هنر

خلاصه داستان قسمت ششم سریال پوست شیر

[ad_1]

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ششم سریال پوست شیر از نظرتان می گذرد. «نعیم که ۱۵ سال زندانی بوده حالا از زندان آزاد می‌شود و به دیدار دخترش می‌رود. در سفر شمال با دخترش دختر او توسط افرادی دزدیده و کشته می‌شود. خشم نعیم برافروخته می‌شود و خود او به دنبال قاتل ان دخترش می‌گردد.»

قسمت ششم سریال پوست شیر

پوست شیر ۶

آقایی تو خیابون راه میره و با تلفن حرف می زنه که یهو پلیس ها از همه طرف دورش و می گیرند و او را دستگیر می کنند. 

اون آقا همون شخص چهارمیه که وسط راه از ماشین قاتلین ساحل پیاده شده و الان داخل اتاق بازجویی نشسته و براش غذا بردند تا بخوره، دوربینی هم در حال ثبت کار های او است، در همان زمان هم محب هم با پرونده میره پیشش و میگه به غذا خوردنت ادامه بده و عکس جنازه سوخته ساحل را بهش نشون میده که او حالش بد میشه و غذاش را کنار می گذارد. 

محب بعد از آن عکس قبل از مردن ساحل را بهش نشون میده و بعد هم فیلم او و رفیقاشو نشون میده که او جا می خوره و شروع به حرف زدن می کنه.

محب باهاش بازی روانی راه میندازه و او را وادار به حرف زدن می کنه و او هم میگه من فقط تو نقش راننده بودم و وقتی فهمیدم قضیه ناموسیه کشیدم عقب و شروع به تعریف ماجرا می کنه ولی محب باور نکرده و میگه راستشو بگو که او چیزی نمیگه و محب میگه آفرین حکم قتل برات بریده میشه و تش اعدامه، توام وایسا پشت سر بچه محلاتو میره.

جناب سروان، به محب میگه که همه حرفاش درسته و دروغ نمیگه که محب میگه بگید نعیم بیاد و باید با هم رو به رو بشن.

لیلا به مزونش رفته که یکی از کارکنان اون جا میگه آقای صحرایی یعنی همون بهزاد گفته شما دیگه حق ندارید بیاین این جا و ازش می خواد زودتر بره و براشون دردسر درست نکنه و کارشون و ازشون نگیره، لیلا هم سر پایین بدون هیچ حرفی از اون جا میره. 

نعیم به اداره آگاهی رفته و آن ها تصویر راننده را بهش نشون میدن که نعیم میگه چیزی یادم نیست و پلیس ها تصویر را بزرگتر می کنند و نعیم بعد از کمی طفره رفتن میگه الان که بیشتر فکر کردم یه سری چیزا یادم اومده که جناب سروان می فهمه او دروغ میگه و برای این که جلوی رفتن او را بگیره داره این ادعای دروغ و می کنه. 

مژگان به سپهر پسر دکتر املا می گوید و باهم می خندند که از چشم های خانم دکتر پنهان نمی مونه و به نظر میاد که حسودیش شده. 

نعیم به یکی از مامور ها التماس می کنه که هر طور شده او را نگه دارند و بر این باوره چند روز نگهش دارند وگرنه بره بیرون همه رفیقاشو با خبر می کنه و همشون فرار می کنند. 

پلیس ها به ناچار آن مرد را آزاد کرده اند که نعیم قبل از خروجش توی کلانتری باهاش دعوا می کنه و حسابی کتک کاری می کنند، اما باز هم او بیرون میره و این بار نعیم به رضا علامت میده تا بره دنبالش. 

مژگان به خونه رفته و رضا رو صدا می کنه که وقتی مطمئن میشه نیست، سر کمد وسایل شخصیش میره و پولاشو تو صندوقچش قایم می کنه.

محب با نعیم اظهار هم دردی می کنه که نعیم میگه هر وقت دخترتو کشتن بگو می فهممت که محب بهم می ریزه و با تکرار دوباره حرفش می فهمه که دختر او هم کشته شده. محب بی هیچ حرفی از اتاقش بیرون می زنه و دوباره تمام صحنه های دلخراش لحظه از دست دادن دخترش از جلوی چشماش رد میشه. 

لیلا بعد از تاریک شدن هوا به خونه رفته که متوجه میشه بهزاد قفل در و هم عوض کرده و هر چی زنگ می زنه، بهزاد براش در و باز نمی کنه. 

لیلا او را در خانه می بینه و شروع به داد و بیداد می کنه تا بهزاد در و باز کنه و او بلاخره برای بستن دهن لیلا در و باز می کنه، ولی باهاش بد رفتار می کنه و او را تحقیر می کند و در آخر از خونش بیرونش می کنه.

لیلا هم با گفتن این که جوری گم و گور میشم که نتونی پیدام کنی، وسایلش را بر می دارد تا برود، بهزاد بهش میگه انقد کندی راحت بری که او فقط قاب عکس ساحل را بر می دارد و هر چی که دارد را جلوی بهزاد می ریزد و بیرون می زند.

هوا بارونیه

رضا و نعیم به خانه همون مرد رفته اند که می بینند رفته و نعیم حسابی به هم می ریزه و به سراغ محب میره و با هم بحث می کنند و نعیم به محب میگه خونه دخترم گردن توعه و دیگه روت حساب نمی کنم.

محب باهاش مدارا می کنه که نعیم دوباره میگه اگر دختر خودتم بود باز همین حرفو می زدی که او میگه آره همین کار و کردم بعد با هم کلی بحث می کنند اما حواس محب به نعیم است و باز هم باهاش مدارا می کند.

۰ ۰ آرا

امتیازدهی به مقاله

[ad_2]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا